به مناسبت هفتادمین سالگرد تجزیۀ هند و تأسیس پاکستان

نویسنده: محمد ارسی

یادداشت نویسنده: این مقاله اولین نوشته از مجموعه مقاله هايی در بررسی وقايع تاریخی مهمی است که بعد از جنگ جهانی دوم در خاورمیانه و آسیای غربی رخ داد و در شکل گیری وضع امروزی منطقه و دنیا نقشی تعیین کننده ایفا کرد…
پاکستان نمونۀ روشن ِ یک کشور درمانده است، درمانده درحدی که از حلّ ِ هر مسئلۀ مهم مملکتی، اعم ازداخلی وخارجی يا ملّی و بین المللی، ناتوان است. پاکستان با ۱۶۰ میلیون جمعيت با هفتمین ارتش ِتوانمند ِجهان که به جنگ افزارهای اتمی مجهزاست، در میان دُول ِ درماندۀ عالم که در انگلیسی Failed States می گویند، در بدترین وضعیت ِ ممکن قراردارد که مطلعین منطقه حتی خود محققین و دست اندرکاران ِآن کشور، مثل ِاحمد رشید، موقعیت ِپاکستان را در لبۀ پرتگاه ِ پاشیدگی دانسته، در افق ِ دور، در دراز مدت هم موقعيت ِ رهايی و نجاتی برای مردم ِ مظلوم آن مشاهده نمی کنند.
پاکستان نقطۀ تلاقی ِ مجموعه مشکلات و مسائلی است که هریک از آنها می تواند برای نابودی و پاشاندن ِ هرکشور و مملکتی در دنیا کافی باشد: تروریزم مذهبی، جنگ ِ فرقه- ای، اختلافات ِ قومی و ملی، جنگ قدرت درمیان تشکلات و شخصيت های سياسی، فساد مالی و اجتماعی، ناامنی ِجمعی، فقرعمومی ضعف ِ شدید آموزشی و بهداشتی، بی همسایگی و انزوای سیاسی، جنگ ِطولانی خارجی و کودتاهای ِپی درپی ِ نظامی. این کودتاها به همه کاره شدن ِ نظامیان و معطل ماندن ِ قانوندانان و بی معنی شدن ِ قانون ِاساسی در پاکستان منجرشد. مجموعۀ این علل و عوامل پاکستان را به کشوری سخت درمانده وناکار و هم بسیارخطرناک تبدیل کرده، زیرا مجهّز است به اسلحۀ هسته- ای و آلوده به تعلیمات ِ افراطی تروریستی- جهادی.
درارتباط با تروریزم ِایدئولوژيک جهادی، پاکستان را می شود کانون ِاصلی ِتولید جهادیست های منطقه نامید. نطفۀ طالبان را با یاری دستگاه ِاطلاعاتی ِارتش ِ پاکستان بستند، بن لادن و القاعده در آنجا جان گرفته، ریشه کردند، گروه های ِ تروریستی ِکشمیری، خانۀ امن در پاکستان دارند. سپاه ِصحابه و لشگر ِجنگَجوی که شیعه کشی کار ِشبانه روزی آنها شده، صد درصد ساخت ِخودِ پاکستان است. ازطرفی سوء استفادۀ ابزاری از این باندهای تروریستی- جهادی، بین ِارتش و سرویس های ِ اطلاعاتی ِ پاکستانی و این دارودسته های ِتروریستی، نوع خاصی از دوستی و دشمنی ها را به وجود آورده که به قربانی شدن توده ی مردم پاکستان، حتی ترورخود نیروهای مسلح ِ کشور منجرگشته است. دراین باره روزنامۀ وال استریت جورنال می نویسد:
“ازسال ۲۰۰۱ میلادی تا کنون هفده هزار فرد عادی به دست تروریست های جهادی ازپای درآمده اند و پنج هزار پرسنل ِنیروهای امنیتی نیز در درگیری با این باندهای افراطی جان باخته اند… وزیر کشور پاکستان، نیسارخان می گوید: دشمنانمان به ما دارند ریشخند می زنند… آنها کاری با ما ندارند، زیرا ما خود از درون داریم می شکنیم و از هم می گسلیم”(۱)
درواقع جنگ اسلامی علیه ارتش ِشوروی درافغانستان، که ضیاءالحق حاکم نظامی و دیکتاتور پاکستان پیشتاز و گردانندۀ اصلی آن محسوب می شد و از حمایت بی چون وچرای ِآمریکا و عربستان ِسعودی و تشویق علماء اسلام ومسلمانان ِجهان نیز برخوردار بود پاکستان را به محلّ ِاجتماع تروریست های جهادی ِجهان و کانون آموزش ایدئولوژی جهادی، پرورش ِعنصر ِجهادی و سازماندهی و قدرت یابی ِ تروریست هایی تبدیل کرد که دیگر امکان ِکنترل ونظارت ِ بر آنها برای هیچ قدرت و دولتی در”منطقه ” ممکن نبود. دراین مورد پرزیدنت ِ سابق پاکستان یعنی ژنرال پرویز مشرف چنین می نویسد:
“گفتۀ معروفی هست که آنچه درکوتاه مدت به دست آید، ممکن است به رنجی در درازمدت تبدیل شود. این همان اتفاقی است که برای ما رخ داده، برای آمریکا و عربستان وپاکستان، که به اتفاق درکارزار جهادی علیه اتحاد شوروی شرکت داشتیم. زیرا ما بودیم که “مجاهدین” را به وجود آوردیم؛ آتش تندروی وتعصبات مذهبی را ما درآنها روشن کردیم؛ ما مسلحشان کردیم، ما تغذیه وتأمینشان کردیم و برای جنگ با شوروی فرستادیمشان به افغانستان؛ ما لحظه ای ننشستیم و فکرنکردیم که بعداز پیروزی درجهاد بر ضد شوروی با انبوه این جهادیست ها چه باید کرد؟ چطور بتوان آنها را به یک زندگی سالم ومولد وارد کرد؟ باری ما اشتباه کردیم و این اشتباه به قیمت زیادی برای پاکستان وافغانستان تمام شد …”(۲)
جنگ فرقه ای و اختلافات ِ آنتاگونیستی ِقومی مصیبت ِدیگری است برای پاکستان که از ابتدای تجزیۀ هندوستان و ظهور ِاین کشور مدافع اسلام، گریبانگیر ِ این مملکت شده و با مخدوش شدن مرزهای دین و حکومت، مرحله به مرحلۀ، برعمق وگسترۀ جنگ وجدال های ِ فلج کنندۀ فرقه ای و قومی نیز افزوده شده است!
“درآغاز تشکیل کشور پاکستان، حدود ۲۳ درصد جمعیت آنرا هندوها، بودائی ها، سیک ها و مسیحیان و سایرِغیرِمسلمان ها تشکیل می دادند”(۳)، محمدعلی جناح بنیانگذار کشور پاکستان هم که فردی مدرن، مترقی وموافق با بیطرفی ِ دستگاه دولتی درمیان ِ ادیان و فرقه های مختلف ِ موجود درجامعه بود، دردفاع ِ علنی ازآزادی دینی و عقیدتی خطاب به اعضاء مجلس موسسان پاکستان چنین می گفت:
“دراین کشور پاکستان، شما حق دارید وآزادید که به هر معبد و محلّ عبادتی که مایلید بروید؛ شما آزادید به مسجد بروید یا به هر عبادتگاه ِ دیگری که دراینجا وجود دارد؛ درواقع به هردین وآئین وکاست و عقیده ای وابسته باشید، این تعلّق و وابستگی ِ شما هیچ ربطی با امور و کار ِ”دولت” ندارد…”(۴)
درحقیقت، قصدِ شخص ِقائدِ اعظم- جناح- درجدايی ازهند، ايجاد ِیک کشور و دولت اسلامی درشبه قارۀ هند نبود. یعنی در پی جدایی سرزمین مسلمان هندی از هندوها بود و نه تشکیل کشور اسلامی براساس دین و مذهب و یکه تازی حاکمان شرع. هدف جدّی ِاو ایجاد کشوری بود با اکثریت ِمسلمان، ولی با آزادی ِمذهبی که پیروان ادیان و مذاهبِ مختلف ِموجود در پاکستان با دموکراسی و آزادی در اجرای مراسم ِ سنتی و مذهبی خود آزاد وآسوده خاطر باشند. اما پس از درگذشت او، با تشدیدِ روندِ تبدیل ِکشوری با اکثریت ِمسلمان، به کشور اسلامی پاکستان، زندگی برغیرمسلمانان، چنان سخت و سنگین وناممکن گشت که با از دست دادن ِحقوق ِانسانی وآزادی های مذهبی خود، ناچار به ترک ِکشور اسلامی پاکستان شدند. این مهاجرت و تحلیل رفتن ِجمعیت ِغیرمسلمان، چنان پرشماربوده که:”آن بیست وسه درصد ازجمعیت پاکستان که غیرمسلمان بودند امروزه به سه درصد کاهش پیداکرده است”(۵). شگفتی آور این که کدورت و خصومت با متصوفه و شیعه و احمدیه که حدود سی درصد از جمعیت ۱۶۰ میلیونی پاکستان را تشکیل می دهند، شدیدتر از خصومتی است که در حق ِغیرمسلمانان اعمال می شود؛ زیرا علماء افراطی ِسنّی خاصه وهابی، تودۀ شیعه، احمدیه یا متصوفه را مرتد تلقی کرده، قتل آنها را واجب می دانند. بدین جهت است که طالبان، لشگرجنگجوی القاعده به ویژه گروه تروریستی سپاه صحابه، ترورجمعی ِ جمعیت ِشیعه را به کار جهادی ِجدّی ِخود تبدیل کرده اند. آنها طیّ این دو دهه اخیر با عملیات تروریستی، هزاران تن از زن ومرد وکودک و پیر و جوان شیعه را به خاک وخون کشیده اند. دردناکتر اینکه کثیری از این عملیات تروریستی ِ ضد شیعه و احمدیه جلوی چشم نیروهای امنیتی وانتظامی انجام می گیرد و تروریست ها به هدف خود که وحشت افکنی و نابودیِ جوّ وفاق ِملی، ونفی ِ مدارا ومروّت درمیان ِمردم است، می رسند. اما دردناکترین نوع ترور و سرکوب در مورد روشنفکران غیرمذهبی، سکولارها و لائیک ها اعمال می شود. این افراد که عمدتاً در مراکز فرهنگی و دانشگاهی تدریس یا تحصیل می کنند، دائماً تهدید می شوند، البته نه سرْراست ازطرف مقامات دولتی وامنیتی، بل اعضاء آتش به اختیار ِ شاخه های دانشجویی و دانشگاهی ِ احزاب ِ اسلامی مقتدر و مُتصل ِ به ارتش پاکستان هستند که وظیفۀ حذف ِفیزیکی ِ این روشنفکرها ولائیک ها را به عهده دارند. به این جماعت اهل اندیشه، ابتدا برچسب ِ ضددینی و تهمت می زنند که در حضور جوانان مومن و مسلمان، به نبیّ ِاکرم و مصحف و قرآن علناً توهین کرده اند. سپس، نوبت ِسلاح و چماق و چاقو به دستان ِ بنیادگرا می رسد که جان ِ قربانی را می گیرند!
قتل ِمشعل خان در ماه میلادی آوریل، یعنی چند ماه پیش، دردانشگاه عبدالولی خان که بازتاب ِ جهانی داشت، نمونۀ روشنی از نحوۀ سرکوب وحذف ِ دگراندیشان وسکولارها را درکشوراسلامی پاکستان به نمایش می گذارد.
مشعل خان از جمله دانشجویان پیشرو در دانشگاه عبدالولی خان در مردان بود که نظام ِ آموزشی و محتوای دروس ِمدارس عالی ودانشگاهی پاکستان را که تحت کنترل و نفوذ ملاها، طلبه ها واحزاب ِاسلامی است، سخت مورد انتقاد قرارمی داد. او از فساد اداری و مالی که مراکزتحصیلی ِعالی ِکشور را به تباهی کشیده، پرده برمی داشت . بنابر اطلاعیه های متعددی که درمحیط ِ دانشگاهی درپی ِقتل ِ مشعل انتشار یافته، آمده است که:
“مشعل خان اعلام کرده بوده که مدارکی دالّ برفساد شدید اداری ِمسئولان ِ دانشگاه عبدالولی خان دارد و به زودی آنها را علنی خواهدکرد؛ مسئولان با تهدیدهای سخت، سعی درخاموش کردن اومی کنند، چون نتیجه ای نمی گیرند، او را متهم می کنند که به مقدسات دینی ومذهبی مسلمانان توهین کرده است… درپی این تهمت و اتهام بی پایه که به منزلۀ حکم ِ قتل او بود، اعضاء به خشم آمدۀ جمعیت ِاسلامی ِ دانشجویان – فرزند حزب جماعت اسلامی – و فدراسیون دانشجویان پشتون، وارد کار شده، جلوی چشم ماموران انتظامی درمحوطۀ دانشگاهی، مشعل خان را بعد ازضرب و شتم مفصّل با شلیک گلوله می کشند و دوست و همراه او را هم سخت زخمی می کنند؛ گفتنی است که در مراسم خاکسپاری او هیچ آخوندی حاضر به اجرای مراسم مذهبی نمی شود و در مورد قتل او هم بازرسی و دادرسی صورت نمی گیرد …”(۵)
ازطرفی پاکستان، نقطۀ جوشان ِرقابت ها و درگیری های ِ قومی وقبیله ای است. درواقع نظام فدرالی هم که برای ِ حفظ ِ وحدت ملی و تمامیت ارضی ِ مملکت پذیرفته و پیاده شده، درعمل به شکست سختی منتهی گشت. یعنی به جای يکپارچگی به چندپارگی دامن زده، و به جای وحدت وحسّ همدلی، به نفرت وخصومت وتفرقۀ قومی و منطقه ای انجامیده است!
باری در این کشور چند قومی که قراربود زیرسایۀ اسلام، دموکراسی پارلمانی و فدرالیسم، میلیون ها نفراز اقوام و قبائل ِ گوناگون در فضای صلح و دوستی با هم کار و زندگی کنند، سال هاست که همه به جان هم افتاده و چنان درگیر و دارجنگ و جدال غرق اند که اگرچاره ای پیدا نشود، و اتنوسنتریسم و رژیونالیسم، به بهانه های مختلف، مدام تشدید وترغیب گردد، بقای پاکستان درآیندۀ نزدیک زیر پرسش جدی خواهد رفت.
هم اکنون در این کشور اسلامی ِ چند قومی، هرقوم و قبیله و ایالتی در فکر منافع خویش است، یعنی حسّ مشترک ِتعلّق به یک ملت واحد وجودندارد. پنجابی ها که شصت درصد جمعیت ۱۶۰ میلیونی پاکستان را تشکیل می دهند، نظر به اینکه هفتاد درصد ارتش بزرگ پاکستان ازپنجابی هاست، خود را مالک اصلی این کشور می دانند و بر دیگر اقوام موجود دراین کشور فخر و بزرگی می فروشند. مردم ایالت خیبر پختون خوا مانند سندی ها و بلوچها خود را قربانی سلطه جويی پنجابی ها دانسته، مدام در دشمنی و خصومت با پنجابی ها و با دیگر اقوام اطراف خود هستند. افزون براینها اوضاع نابسامان مناطق شمالی “کشور” در همسایگی با افغانستان است. اقوام ِشورشی هوادار تندروهای مذهبی، توانسته اند با استفاده از شرایط جغرافیايی و طبیعی مناطق مرزی، مناطق گسترده ای را ازحوزۀ حاکمیت دولت مرکزی جداکرده، عملاً از پاکستان، خودمختار شوند!
در چنین جوّی از درگیری های قومی و قبیله ای است که ماشین دولت مرکزی هم ازکار افتاده و درمانده و فرسوده وناکار گشته است. احمد رشید روزنامه نگار معروف پاکستانی در همین مورد می نویسد:
“ناتوانی گروه های قومی پاکستانی دریافتن تعادل ِسیاسی ِموثر و کاری میان یکديگر، و نیز ناتوانی سیستم سیاسی و احزاب و ارتش پاکستان در یاری به این اقوام برای برقراری چنان تعادلی، فاکتور مهمی در دائمی شدن این درماندگی ِدولتی درپاکستان است”(۷)
گفتنی است که ازآغاز پیدایش ِپاکستان، ستیزه جويی ِ قومی وملی بخشی مهم از تاریخ این کشور پُرجمعیت و تازه کاربوده است. زیرا تنها با توجه به یک عامل، یعنی اسلامیت بود که آن را تشکیل دادند وعوامل اصلی در تأسيس ِ یک دولت- ملتِ مدرن را – که عبارتند از همبستگی های قومی، پیوندهای تاریخی، همبستگی های زبانی و فرهنگی، آداب و رسوم مشترک، تعلّق ِ به وطن و سرزمین ِ واحد و اقتصاد واحد – فراموش کردند و تمامی مولفه های ضروری برای شکل دادن به یک کشور مدرن را در اعتقادات ِ یک دین خاص خلاصه نمودند. درحقیقت از بدو پیدایش پاکستان، درگیری هایِ قومی هم روی دو موضوع خیلی جدی متمرکز شد:
اول: موضوع مهاجرین. دوم: مسئلۀ پاکستان شرقی یا بنگال موضوع مهاجرین. مسئلۀ تودۀ مسلمان، انبوه ِفعالان سیاسی ودینی و سرآمدان فکری مختلفی بود که هند را ترک کرده، به امید ایجاد کشوری امن برای مسلمین به پاکستان آمده بودند. خود محمدعلی جناح بنیانگذار پاکستان، اهلِ بمبئی بود، لیاقت علی خان نخست وزیر از مردم شمال ِهند، وکثیری از اعضاء مسلم لیگ نیز از هند به پاکستان آمده بودند. درواقع فقط اقلیتی از این مهاجران توانستند درمیان مردم بومی منطقه پذیرفته شوند. حتی مسلم لیگ که سازندۀ پاکستان بود، بعداز درگذشت محمدعلی جناح و لیاقت علی خان، روی به افول گذاشت. یعنی پنج سالی نگذشته بود که ترکیبی از ارتش، دستگاه اداری منطقه و زمینداران بومی، جای حزب رهبری کننده مسلم لیگ را گرفتند و رابطۀ خصمانه و ناجوری میان آن مهاجران و مردم بومی پاکستان به وجود آمد، که هنوز هم که هنوز است آن اختلافات قدیمی در اشکال نویی ادامه دارد!
دومین مسئله، مربوط به بنگال یا پاکستان شرقی بود که سهم بسیار ناچیزی در قدرت مرکزی داشت، یعنی عملاً تحت سلطۀ پاکستان غربی محسوب می شد و وقتی در همان ابتدای کار، به دستورخود جناح، زبان اردو به بنگالی ها هم تحمیل گردید، درگیری های قومی، اتنیکی- فرهنگی نیز میان دوطرف فوران کرد!
این درگیری های قومی که نتیجۀ خود برتربینی بخش ِغربی بود، کار را به نارضایتی ِعمومی دربنگال و خواست جدایی از پاکستان غربی کشید. عاقبت با پیروزی ِعظیم حزب عوامی شیخ مجیب الرحمان در۱۹۷۱میلادی، بخش شرقی به نام بنگالادش اعلام استقلال کرد. ژنرال یحيی خان حاکم نظامی پاکستان، ندای استقلال خواهی مردم بنگال را نشنید و حکم به سرکوب خونین دولت و ملت بنگال داد… در نتیجه، در اندک زمانی، بنگال به خاک وخون کشیده شد. دراین مورد، منابع بنگالی از سه میلیون کشته و زخمی و گمشده گزارش می دهند، که واقعیت ماجرا هرچه باشد، ازگسترۀ درگیری و سرکوبگری ها خبرمی دهد.
درنهایت، با دخالت نظامی هند درآن ماجرا، بنگلادش پس از ۲۴ سال درگیری ِ مدام با پاکستان غربی، به استقلال ملی دست یافت و از زیرسلطۀ غیر درآمد. دو دهه و نیمی از تشکیل پاکستان نگذشته بود که به دو بخش ِاصلی ِ تشکیل دهندۀ خود تجزیه گردید.
اما این شکست بزرگ در بنگال، برای حاکمان پاکستان، به ویژه برای نظامی ها شروع ِدرس عبرتی نشد! پنجابی ها که در مراکز قدرت، خاصه در نیروهای مسلح، دست بالا را داشتند، در انحصار قدرت و ثروت و امکانات ِمملکت، تلاش بیشتری از خود نشان دادند… ازطرفی استقلال بنگال، مناطق دیگری از پاکستان را به فکر جدایی و استقلال انداخت. جدی ترین حرکت تجزیه طلبانه، در بلوچستان، وسیعترین ایالت پاکستان، شروع شد و کار به مبارزۀ مسلحانه کشید، بنا به گزارش های متعدد، درسال ۱۹۷۴میلادی حدود پانزده هزار بلوچ ِ مسلح به سلاح های عراق بعثی، به جنگ و جدال با دولتِ مرکزی مشغول بودند تا مانند بنگلادش به استقلال ملی دست یابند…
این دور از حرکت استقلال طلبانۀ بلوچ ها که با برخوردِ تندِ دولت مرکزی روبه روشده بود، درزمان ضیاءالحق به شدت سرکوب و تضعیف گردید، ولی از بین نرفته، درواقع خاموش و منتظر ماند تا در زمان مناسب، نزدیک به یک دهه پیش، دوباره آغازشود.
درحال حاضر پاکستان با چندین شورش مسلحانۀ قومی و فرقه ای و جدايی طلبانه روبه رو است که کشور را در ناامنی وآشفتگی ِ ویرانگری فروبرده است:
یک: تجزیه طلبی در بلوچستان که از کنترل خارج شده؛ دو: جنبش طالبان ِ پاکستان که درشمال و بخش هايی ازشمال غربی، شکل ِ قومی و فرقه ای به خود گرفته است؛ سه: قیام و نافرمانی اقوام پراکندۀ مناطق هم مرز با افغانستان، و بدتر از همه دعوا ودرگیری ِ مسلحانۀ هزاران گروه ِقومی و مسلکی وسیاسی و مافیايی در شهر بیست و دو میلیون نفری ِکراچی: “در این درگیری های قومی و فرقه ای و باندی… گاهی هزار تا سه هزار نفر در روز به قتل می رسند”(۸)
باری، درچنین حدّی از ناامنی ِعمومی، اوضاع درهم ریختۀ قومی، قتل ِعام های تروریستی، فساد ِ سیاسی و مشکلات ِ متعددی که پاکستان با آنها رو به رو است، توسعۀ پایدار، رشد ِفرهنگی و رفاه عمومی یا ترقی و تعالی ملی هم بی معنی شده است. در معنا درماندگی ِدولتی، به فقر و عقب ماندگی و بدبختی ِعمومی منجرگشته و در حال حاضر راه نجاتی دیده نمی شود!
پاکستان از جمله عقب مانده ترین کشورهای دنیاست. با وجود استعداد و امکاناتی که دارد، نه به يک کشور صنعتی تبدیل شده، و نه به توسعۀ پایداردست یافته؛ “پاکستان دارای اقتصادی نحیف وضعیف است و عمیقاً وابسته به درآمدی است که پاکستانی ها با کار در کشورهای دور ونزدیک به کشور خود می فرستند. صنعت نسّاجی، که صدور فرآورده هایش در تولیدات صنعتی ِ کشور، نقشی کلیدی دارد، در بُعد فنی در سطح بسیار پائینی قرارگرفته و ازطرفی نیروی کار”جامعه “پاسخگوی خواست های یک اقتصاد مدرن نمی باشد.. لذا در دراز مدت، با اندک مایه و فرصت اقتصادی، این زاد و ولد وحشتناک و تراکمِ جمعیت شهری، با سیستم آموزشی ِورشکسته و فضای تخاصم موجود در پاکستان، تودۀ بدآموخته وعقب مانده ای ازجوانان پدیدخواهدآمد که به جای دست یابی به رشد و ترقی اقتصادی، طعمۀ مستعدی برای حرکت ها و عناصر ِسیاسی افراطی خواهند بود”(۹)
و امّا فقر و عقب ماندگی آموزشی، مصیبت دیگر مردم مظلوم پاکستان است که به مشکلات ِدیگری نیز دامن زده است. در حال حاضر پاکستان از “لحاظ توسعۀ انسانی درپائین ترین رده های فهرست سازمان ملل قراردارد، یعنی از عقب مانده ترین ها دردنیا محسوب می شود”. پروفسور حقانی سفیر سابق پاکستان در واشنگتن دراین مورد می گوید:
“در سال ۱۹۴۷میلادی ۱۶درصد جمعیت پاکستان سواد آموخته بودند، در هندوستان ۱۸درصد ِمردم. حالا در هندوستان، نرخ باسوادی از ۱۸ درصد درسال ۱۹۴۷ به ۷۵ درصد و در پاکستان به ۵۵ درصد رسیده است. بدتر از هر چیزی، شرایط آموزشی و تعلیمی دختران است که روز به روز بدتر می شود. به عنوان نمونه ۶۲ درصد از دختران ِ پنج تا پانزده سالۀ پاکستانی ازامکانات تحصیلی محروم اند و به هیچ کلاس درسی، حتّی نوع مذهبی آن دسترسی ندارند”(۱۰)
دراین میان، صرف ِنظر ازحضور هزاران مدرسۀ مذهبی که با یاری ثروتمندان ِاماراتی و سعودی، در کار ترویج ِوهابیسم و جهادیزم هستند، این اسلامیزاسیون ِ دانشگاه ها به لحاظ فرم و محتوای درسی و سیستم اداری است که این مراکزعالی ِآموزشی را سخت درهم ریخته، به محیطی ناسالم، ضدّ ارزشی و خطرآفرین برای پاکستان و تمام منطقه تبدیل کرده است. درواقع این تشکیلات علماء دینی، احزاب اسلامی ِمتحد ارتش و شاخه های احزاب قومی-اسلامی هستند که با حضور قدرتمند خود در دانشگاه و مراکز عالی تحصیلی، هرخواستی را به مسئولان ِ دانشگاهی حتی به وزراء تحمیل می کنند. یکی از فیزیک دانان پاکستانی، پرویزهودَ بهوی دراین باره می نویسد:
“بزرگترین خطر برای آیندۀ پاکستان، نه تنها مدارس دینی، شاید همین سیستم آموزش عمومی آن باشد که عناصر متعصب مذهبی را برای جهاد و شهادت تعلیم می دهد … به عنوان نمونه، همین آشوب ها و تظاهرات ِخشونت بار اخیر ِاسلامیست ها، خانم زبیده جلال وزیرآموزش عمومی را واداشت که بگوید: “من نیزخود یک بنیادگرای اسلامی هستم و کتاب های درسی و تعلیمی را که آیات ِ جهادی قرآن درآنها درج نشده باشد، قابل ِ قبول نمی دانم…”(۱۱)
باری این است موقعیت کشوری که برای تأسیس آن، به قول مورخ معاصر، تانزلمن: “ازدویست هزار تا دومیلیون کشته دادند و از دَه تا بیست میلیون آواره وگمشده…(۱۲)” تا سرزمین ِ امنی برای مسلمانان هندی ایجادکنند، ولی مملکت درمانده ای به وجودآمد که:
“برخی آنرا دولت یاغی می گویند، برخی عنوان ِ یوگوسلاوی اتمی را به کارمی برند؛ بعضی هم براین نظرند که پاکستان خطرناک ترین نقطۀ دنیاست. نخست وزیر سابق هند، جاسوانت سینگ، می گفت: پاکستان همان دولت ِطالبانی است؛ و روشنفکر معروف فرانسوی، برنارد هنری لوی، از آن به عنوان متخلّف ترین کشور دنیا اسم می برد” (۱۳).
ولی نویسندۀ این سطور با تحلیل استفن کوهن- مولف ِ کتاب ِ ایدۀ پاکستان – موافق است که پاکستان را کشوری درمانده نامیده، به تشریح پنج نوع ورشکستگی می پردازد که پاکستان به آنها مبتلا است:
” ۱- شکست در برآورده کردن انتظارات گذشته ۲- شکست دراجرای قول وقرارهایی که گذاشته بودند؛ ۳- ورشکستگی ِدیدگاهی ونظری، زیرا بنیانگذاران پاکستان درپی ایجاد کشور پاکستان بودند، اما ملّاها، بوروکرات ها و نظامی ها دیدگاه و نظر خود را تحمیل کردند و جمهوری اسلامی پاکستان را ساختند؛ ۴- ناکارآمدی و ورشکستگی اقتصادی… ۵- ورشکستگی دررهبری، درمعنا شکست ِ رهبران مملکت در جلب اعتماد تودۀ مردم پاکستان…”(۱۴)

منشأ واقعی ِرنج و درماندگی پاکستان؟
ریشۀ مشکلات و ورشکستگی ِپاکستان را از جنبۀ نظری در افکار و عقاید افرادی مثل اقبال لاهوری باید جستجوکرد و از نقطه نظر سیاسی در جنگ و جدال دائمی با هندوستان برسر کشمیر!
درمورد اول باید گفت: آنچه بعد از تاسیس پاکستان، جدای از نيّت خیر و سکولار محمدعلی جناح، به عمل درآمد، نتیجۀ پسین ِافکار ِپیشین اقبال و امثال او بود که سال ها پیش از تجزیۀ هند، بذر آن عقاید مذهبی- سیاسی را در ذهن انبوه میلیونی مسلمانان کاشته بودند وآنها را نه درجهت ِ ملت سازی، مدرنیت و تعالی، بل در راستای ِامّت سازی و جهانگیری اسلامیسم سوق وشوق می دادند.
اشعار اقبال که مالامال از نوستالژی گذشته، عشق به احیای دینی و برقراری روابط دینی ِ گذشته و از طرفی مخالف سکولاریسم و منتقد آتاتورک است که به خلافت ِ عثمانی نقطۀ پایان گذاشت، نقشی تعیین کننده درکشاندن ِ پای ِپاکستان به گرداب جهادی ِ کنونی داشته و امروز نیز دارد! به این دلیل درگیری بر سرکشمیر را علتُ العلل درماندگی پاکستان می توان نامید که ترکیبی از ارتش، احزاب افراطی اسلامی و بوروکرات ها، از همان دهۀ اول پیدایش پاکستان، از موضوع کشمیر و فضای جنگی با هندوستان، ناندانی وابزاری ساختند برای امنیتی/جنگی کردن فضای عمومی و توجیه کودتاها وسرکوبگری هايی که به نام حمایت از مسلمانان ِ دربند کشمیر و مبارزه با “تجاوزگری های هند” انجام می دادند. درواقع از مسئلۀ کشمیر، چنان امر ِدینی و ناموسی ِعظیمی برای پاکستان ساخته اند که بدون حلّ ِ آن، حلّ هیچ مسئلۀ شبه قارۀ هند ممکن نمی شود. درمعنا طبقۀ جنگی-اسلامیستِ صاحب سلاح اتمی در پاکستان که تهدیدی جدی برای دنیا شده، فرآوردۀ گام به گام ِ ناموسی شدن ِمسئلۀ کشمیر و جنگ و جدال دائمی با هند است.
اول مهر ماه ۱۳۹۶شمسی
برابر با بیست وسوم سپتامبر ۲۰۱۷میلادی
محمد ارسی، تگزاس

منابع:
۱- وال استریت جورنال چهارده اوت ۲۰۱۷ میلادی
۲- پرویز مشرف. درخط آتش. ص۲۰۸
۳- احمد رشید. سخنرانی دردانشگاه اُتاوا. دوازده سپتامبر۲۰۱۳
۴- عباس نصیر. نیویورک تایمز پانزده آگوست ۲۰۱۷
۵- احمد رشید. سخنرانی دردانشگاه اتاوا. دوازده سپتامبر۲۰۱۳
۶- دربارۀ قتل مشعل خان. اطلاعیه های اینترنتی
۷- همان منبع، ۳
۸- همان منبع
۹- پرویزهودبی. فارین افرز. دسامبر ۲۰۰۴ ص۱۲۷
۱۰- سخنرانی پروفسورحسین حقانی. ۱۱جولای ۲۰۱۳ در انستیتوی هادسن
۱۱- منبع شمارۀ ۹
۱۲- الکس فون تانزلمن. نیویورک تایمز. ۱۸ آگوست ۲۰۱۷
۱۳- استیفن فیلیپ کوهن. ایدۀ پاکستان، ص۲
۱۴- استیفن فیلیپ کوهن. ایدۀ پاکستان، ص۳
سرگذشت آرامگاه حکیم


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *