نویسنده: احمد کریمی حکاک
عباس كیارستمی شاعر، سی سالی پس از عباس كیارستمی فیلم ساز چشم به جهان گشود، با مجموعۀ شعر همراه با باد كه در سال۱۹۹۹درآستانۀ شصت سالگی او در تهران به چاپ رسید. (۱) در این مقاله بحث بر آن است كه این ورود متأخر، این دیرآمدگی، چگونه پدیده ای است و آیا می تواند روزنی رو به درك شعر او بگشاید؟ اما این مقاله ستایش و نكوداشتی نیز، هر چند ناكامل، از كار شاعری عباس كیارستمی در بر دارد. من این بخت را داشته ام كه در دو دهۀ آخر حیات عباس كیارستمی به ویژه در پی طلوع آفتاب شاعری اش او را از نزدیک بشناسم و این نوشته یادی از آن دوستی پرثمر را نیز در برخواهدگرفت.
مفهوم «دیرآمدگی» یا «دیررسیدگی» را نخستین بار فروید در ابعاد نظری روان شناسی مطرح كرد و پس از او روان شناسان، جامعه شناسان و مورخانی در رشته ها و ساحت های گوناگون این بحث را پیش كشیده و گسترده تر كرده اند. منظور از این مفهوم در اینجا به معنای مشخص ساده و آسان یاب، متأخر بودن – والبته متجدد یا مدرن بودن – است در متن سنت هزار و صد ساله شعر فارسی، و پا گذاشتن در عرصۀ هنر شاعری پس از نام آور بودنی جهانی در هنر سینماگری، در زمانی كه تنها یك سده از عمر این هنر می گذرد. از دیدگاه فنی، اما میان شعر تصویرگرا و سینمای شاعرانه نوعی تداوم و پیوستگی می توان یافت كه این پدیده نیز در شعر عباس كیارستمی باید نقشی داشته باشد، چنان كه در این مقاله خواهد آمد. هدف دوم این مقاله، چنان که گفتم، گرامی داشت نام و خاطره دوستی نیز هست كه، گرچه دیر با او آشنا شدم، ولی هنرش را می شناختم و امروز، از پی بسته شدن کارنامۀ زنگی اش، هنرهای او را به غایت می ستایم و برای زندگی پربارش ارج فراوان قائلم.
در یكی از واپسین سروده های كتاب همراه با باد می خوانیم:
اكنون كجاست؟
چه می كند؟
كسی كه فراموشش كرده ام.
در این شعر، چون نیك بنگریم، تنشی ماهوی می بینیم میان فراموش كردن و به یاد افتادن. نام ها می آیند و می روند، ولی یادها می توانند در ذهن همچنان زنده بمانند. در شعر كیارستمی گهگاه می توان تصوركرد كه خاطره ای از رفتار یا گفتار كسی در ذهن راوی باقی مانده باشد، ولی نام یا شكل و شمایل او از یاد رفته باشد. یا در سرودۀ دیگری كه شعر پایانی كتاب است، می خوانیم:
ببخشید و فراموش كنید
گناهانم را
اما نه آن گونه
كه به کلی فراموش شان كنم.
در این دو شعر تنش میان خاطره و داوری در شكل گیری شعریت نقش اصلی را دارد. مقدمۀ كتابWalking with the Wind كه ترجمۀ این نویسنده و مایكل بیرد است از كتاب نامبردۀ بالا و ناشر آن آرشیو فیلم دانشگاه هاروارد (۲)، با این سخن آغازمی شود كه به آسانی می توان پذیرفت كه عباس كیارستمی سرایندۀ این سروده های كوتاه همان فردی باشد كه فیلم های خارق العاده ای چون «نمای نزدیک» (Close up) و «طعم گیلاس» (Taste of Cherry) را ساخته است، اما تعیین مقام و مكان دقیق او در كهكشان شعر فارسی چندان آسان نیست. نخستین ویژگی چشمگیر در خواندن سروده های ذهن این هنرمند كه خواننده را به خود می خواند، همانا لحظه های سینمایی آنهاست. گاه تصویری ارائه می شود كه تو گویی مكث و تأمل درازتری را از خواننده می طلبد، گاه لمحه ای آنی در تصویری خودنمائی می كند كه پیش از آن كه بهتر بشناسیمش یا بتوانیم به خاطر بسپاریمش، ذهن ما را می گذارد و می گذرد، یا گذشته است و به جای دیگری كوچ كرده است! و گاه بازی كنش و واكنش متقابلی را می بینیم، یا حس می كنیم كه گویی به سرعت برق یا باد نکته ای را در ذهن به ثبت می رساند و می رود، یا می گریزد، یا پنهان می شود. یكی از مواد سازندۀ فیلم های كیارستمی صحنه ای است كه در آن دو شخصیت خود را به دو گونۀ متفاوت می بینند. چنین احساسی در بسیاری از شعرهای كتاب نیز دیده می شود:
چه خوب شد كه نمی بیند
سنگ پشت پیر
پرواز سبك بار پرنده ای كوچك را.
در اینجا سه منظر متفاوت به گونه ای آنی و عادی بیان شده است؛ منظرهایی كه ظرافت و پیچیدگی توأمان شعر را در محاق سادگی شیوۀ بیان پنهان می كند، و بر عهدۀ خواننده است تا این پیچیدگی را بیرون بكشد، در فضایی به مراتب وسیع تر و پرگنجایش تر از فضای شعر در برابر چشم آورد، و در آن اندیشه كند: منظر سنگ پشت، منظر پرندۀ كوچك سبك بار، و منظر فرد ناظر در صحنه. و این سه منظر خواننده را به فكر فرومی برد و وامی دارد كه از خود بپرسد: من در كجای دوگانگی میان «سنگ پشت پیر» و «پرندۀ سبك بار» ایستاده ام و در اینجاست، درست در همین جا، كه فضای حقیقی شعر با فضای مجازی ذهن درمی آمیزد و مفهوم سنگینی سنگ پشت و سبک باری رهیدۀ پرندۀ در حال پرواز را در تقابلی وجودی در برابر چشمانمان ترسیم می كند، و سرانجام موجب می شود تا در دور دست سه منظر، شعلۀ افروخته ای را فرادید آوریم از آرزویی محال. و به راستی كه «چه هاست در سر این قطرۀ محال اندیش»!(۳)
اما چشم بی قرار دوربین كلامی كیارستمی شاعر، می تواند حتی از نزدیك رویارویی منظرهای گوناگون را پیش چشممان بگسترد. سروده های كیارستمی گاه او را در مقابله با سنتی قرار می دهد رنگ گرفته از تضادهای آشكار شعر فارسی: شب رو در روی روز، سیاه در برابر سفید، زیبایی در مقابله با زشتی. و در اینجاست كه شاعر دیر رسیده انگار در واكنشی آشكار و در جهت عكس، به ترسیم تفاوت های اندک، گاه بسیار اندک، آنچنان اندک كه گویی به چشم نمی آید، رو می آورد. در نخستین شعر مجموعه همراه با باد می خوانیم:
كره اسبی سفید
از مه می آید
و ناپدید می شود
در مه.
شاید در نگاه نخست، به عادت معهود، فكركنیم كه این شعر سیاه و سفید را رو در روی هم گذاشته، یا باید گذاشته باشد. اما به زودی، هرگاه به نیروی خلاقۀ غریب «خلاف آمدِ عادت»، آن سان كه منِ درونِ غزلِ حافظ را از «زلف پریشان» به «كسب جمعیت» می رساند، مدد گیریم، خواهیم توانست به این نكتۀ دقیق دست یابیم كه باید در تصویر دقیق تر نگریست، دقیق تر از آن كه تا كنون نگریسته ایم، تا تفاوت رنگ «كره اسب» را از رنگ «مه» باز شناسیم.
ناپایداری از دیگر ویژگی های جهان و انسان است كه سروده های كیارستمی در برابر چشمانمان می گشاید. و در همین ظاهر شدن و باز ناپدید شدن كره اسب می توان تصویری گذرا از ناپایداری های پایدارتر را نیز دید. عادت مألوف شعر کلاسیک فارسی ما را دعوت می کند تا بر لب جوی بنشینیم و گذر عمر را نظاره کنیم. شاعر دیر رسیده را از این عادت گزیری نیست، اما چگونه گفتن آن می تواند احساس نو بودن و نو آوری کردن را القا کند. نظاره گر نیز می تواند پیوند تنگاتنگی با آموزۀ نگریستنی دقیق تر در تجربه های آشنای هر روزه پیش رویمان بگذارد؛ و نه فقط تجربه های هرروزه، بلكه انباشت آنچه را كه در خلال قرون بدیهی می نموده است. به این شعر نگاه كنید:
برگ چنار
فرو می افتد آرام
و قرارمی گیرد
بر سایۀ خویش
در نیمروز پائیزی.
شاید بتوان به سادگی گفت بدیهی است كه برگ بر سایۀ خود فرود خواهد آمد، این ماهیت رابطۀ میان شیئ و سایه است. اما آیا در لحظۀ نگریستن به این منظره به یاد داشته ایم كه برگ و سایه با هم نسبتی دارند؟ در اینجاست كه مشاهده می تواند آگاهی را برانگیزاند، یا دوباره برانگیزاند، و این نگاه عادت بنیاد ماست كه از مشاهدۀ نشستن برگ بر سایۀ خویش شگفت زده شده است.
از این قرار در نگاه نخست به نظر می رسد كه كیارستمی شاعر مصرانه سر آن دارد تا تصاویر شاعرانه را به سوی ظرفیت های بالقوه ای سوق دهد كه تا كنون درشعر فارسی ازآنها بهره برداری نشده است، و تأثیر نهایی شعرش در ذهن خوانندۀ بومی این است كه شاعر می خواهد خواننده را از قید تبحر در شعر فارسی ادوار پیشین، یا حتی معاصران برهاند، واپسین وابستگی های شعر را از زبان شاعرانۀ رایج در گذشته و حال شعر فارسی بگسلد و كلام شاعرانه را تنها در جذب و ارائۀ بی قید و شرط تصاویر شاعرانه به كارگیرد. او را می توان دید در كار بازآفرینی تعریفی از شعر و تصویر شاعرانه كه از سویی به كلیشه پهلو می زند و از سوی دیگر به هنری كه دیگر تنها كلامی نیست، صرفاً تصویری است و یا عمدتاً تصویری است، یعنی هنر سینما! این برداشت، به ویژه در كتاب همراه با باد كاملا نمایان است، تا آنجا كه خواننده به خود حق می دهد كه حتی كل كتاب را به صورت فیلمی كامل، شامل سلوكی معنادار، ببیند، و هر صفحه از كتاب را، كه تنها یك شعردر آن جا گرفته است، به صورت تصویری واحد یا صحنه ای گویای تک نكته ای، در نظر آورد. كتاب در طول افقی بازمی شود، بدین معنا كه بالا و پایین آن از شیرازۀ كتاب درازتر است، به گونه ای كه اگر شیرازۀ كتاب را در كاسۀ دست بگیریم و سرانگشت خودرا به سمتِ بازِ كتاب بلغزانیم، به نظر می رسد كه فیلمی را از آغاز تا پایان به نظاره نشسته ایم. به گمان من این خود استعارۀ نهایی كتاب است: هر شعر صحنه ای است و كتاب در تمامیت خود فیلمی كامل از پرسه ای پر معنا و در خود به تمام و كمال گویا.
در كار خواندن شعرهای كتاب همراه با باد نیز به گونۀ دیگری از بیان همین مطلب می رسیم. كیارستمی به راستی بر آن است كه فیلم و شعر – یا شاید حتی بتوان گفت همه هنرها – هم ذاتند، یعنی هستی یگانه ای دارند كه در تجلیات و جلوه های گوناگون در برابر ذهن و ضمیر ما سر برمی كنند. شخصیت های درون كتاب نیز، هر یک در تجلیاتی یگانه، هستی و حضور خود را در برابر ما به جلوه در می آورند، و در این جلوه گری سبزینگان و سبزپوشان در صف نخست در برابر چشمانمان به رقص برمی خیزند: چنار و گیلاس و توت و كاج، شمشاد و آفتابگردان و سنبل و شبدركوهی و تاج خروس، گردو و خرمالو و گندم و بامبو، بید و پنبه و شالی و خیزران، و بسیارانی جز اینها. و همزمان با اینان زاغ و كلاغ، زنبور كارگر و زنبور ملكه، عنكبوت و سنگ پشت و مارمولک و مگس، پروانه و سنجاقك و پرستو و گنجشک، و سگ و گاو و اسب.
در فضایی چنین سرشار از استغنا، راهبگانی جوان و پیر، بی هدفی معین از سویی به سویی می روند؛ بر بستر هایی از سكوت و سنگ زنان باردار، بیدار و بیقرار، در كنار شوهران خفتۀ خود شب را به روز می رسانند؛ و مترسك، مترسك ترسوی مفلوک، با حالت مسخرۀ خویش از كودكان روستا سنگ می خورد و نشستنگاه پرندگانی می شود كه قرار است از او هراسان باشند. و سرانجام آدم برفی، این موجود خیال آفرید یخین، زیر نگاه نافذ كودكی تبدار آب می شود. بر گرانیگاه این سیر و سلوك شاعرانه، باد، باد همراه راهدان، با آهنگی بس بسیار موزون، تو گویی خود زادۀ هرم نفس رهگذر سالك باشد، راوی كتاب را گام به گام به پیش می برد، بی آنكه مقصدی و مقصودی فرا راه به چشم آید. تا هست راه است و سیر است و سفر است – و دیگر هیچ.
درنگ ما در مجموعۀ همراه با باد دیر پایید، و مباد غافل بمانیم از این واقعیت آشكار كه این كتاب تنها لحظه ای و صحنه ای است ازكار شاعری عباس كیارستمی. من در عین حال كه در سال های ۱۹۷۰ عباس كیارستمی را چند باری در میهن مألوف دیده بودم، و نیز درغربت آمریكا كار او را، در مقام سینماگری خلاق، دنبال می كردم، اما تا سال ۲۰۰۰ و طلوع آفتاب شعرش او را ندیده بودم و با او به سخن ننشسته و در كارش كندو كاوی بایسته نكرده بودم. فیلم هایی همچون «زیر درختان زیتون»، «كلوزآپ» و «طعم گیلاس» را دیده و ستوده بودم. و آرزوی دیدار او و گفت و شنود با او را در سر می پروردم، تا این كه سرانجام در تابستان سال دو هزار، بخت و فرصت دیدارش در نیویورك درمنزل دوستی دست داد. در این زمان تازه كار ترجمۀ اشعار همراه با باد را به زبان انگلیسی، با همراه ترجمه ام دكتر مایكل بیرد، آغازكرده بودم. این كتاب در سال ۲۰۰۱ پیش از فاجعۀ یازدهم سپتامبر آن سال، به صورت متنی دوزبانه، كه در آن هر شعر فارسی رودرروی ترجمۀ آن به انگلیسی در برابر چشم خواننده قرارمی گرفت، با عنوان Walking with the Wind: Poems by Abbas Kiarostami منتشر گردید. قرار براین بود كه شاعر و فیلم ساز شهیر ایرانی به دعوت دانشگاه هاروارد سفری به آمریكا بیاید و دربارۀ هنرهای سه گانه اش – شعر و فیلم و عکس – با دوستدارانش سخن بگوید، كه وضعیت حاكم بر جو سیاسی آمریكا درآن دوران این نقشه را نقش برآب كرد. در این میان دوستی میان ما رفته رفته قوام می گرفت و من می دانستم كه كتاب دیگری از اشعار او نیز به ترجمۀ كریم امامی و مایكل بیرد در تهران در دست انتشار است. این كتاب هم در سال ۲۰۰۵، مقارن با ۱۳۸۴ هجری خورشیدی، با عنوان گرگی در كمین (۴) به صورت یك متن دوزبانه با مقدمۀ مایكل بیرد منتشر شد. کتاب حاوی سیصد شعر کوتاه است، و همه در همان سبک و سیاق اشعار مجموعۀ همراه با باد است که بعد از انشار آن کتاب سروده شده اند، و نیز کلا در کسوت همان اشعار در برابر چشم خواننده قرار می گیرند. سرودۀ نخست مجموعه، که در مقدمۀ مایکل بیرد نیز به آن اشاره رفته، چنین است:
خط سرخی بر سپیدی برف
شكاری زخمی
لنگ لنگان.
مایكل بیرد در مقدمۀ خود كه به همت گلی امامی به فارسی نیز ترجمه شده و در آغاز همین كتاب دوزبانه آمده است، در تفسیر این شعر می گوید:
خط سرخی ازخون بر سفیدی برف شعر نیست، از جمله جزئیاتی است كه ممكن است در طبیعت مشاهده كرده باشیم یا چه بسا نكرده باشیم، اما زمانی كه مشاهده اش كردیم، همان روایت مینیاتوری كه وادارمان می كند مجسم كنیم به شعر تبدیلش می كند. خون به نوشتۀ مبهمی تبدیل می شود. (۵)
و بدین سان خط سرخی كه می تواند بر صفحۀ سفید كاغذ كلامی گردد كه در خود معنایی دارد، در اینجا روایت سرنوشت شكاری زخم دیده را در ذهن خواننده رقم می زند در حركتی لنگ لنگان به سوی مرگی محتوم. در یك بررسی كلی می توان گرگی در كمین را تداوم منطقی و تكامل تدریجی کار شاعر فیلم ساز تصویرگر دانست كه همچنان در جست و جوی صید تصویرهای كلامی كار تصویر پردازی و فیلم سازی خود را ادامه می دهد.
تقریبا هم زمان با انتشار مجموعۀ گرگی در كمین، شهر لندن جشنواره بزرگی به مدت یك ماه در بزرگداشت عباس كیارستمی برگزاركرد، و از من هم دعوت شد تا، در چارچوب این جشنواره، ادارۀ یك همایش آكادمیک را سامان دهم كه در آن هنرهای گوناگون عباس كیارستمی، از جمله شعر او، موضوع بررسی های دانشگاهی قرار گیرد. و بدین ترتیب جمعی از پژوهشگران دانشگاهی در «موزۀ ویكتوریا و آلبرت» آن شهر گردهم آمدیم تا در این مهم، پژوهش های خود را ارائه دهیم. چیدمان كیارستمی در این جشنواره، كه با عنوان «باغ بی برگی» و با الهام از سطری از اشعار مهدی اخوان ثالث، بناشده بود و تصاویری از آن را در این مقاله مشاهده می كنید، یكی از زیباترین تجلیات كار این هنرمند است در تلفیق سه گانۀ صورت، تصویر و تصور، كه به گفتۀ یكی از منتقدان انگلیسی، فضای دو بعدی موزۀ خاموش را به فضایی سه بعدی و مجمعی از انواع هنرهایی كه مكانی را به سخن گفتن وامی دارند، تبدیل كرد – ای كاش شرح آن فضا در ظرف کوچک این مقاله می گنجید.
اما عباس كیارستمی همچنان در كار شاعری و فیلم سازی سرگرم صید لحظه های تصویری ملموس و مجرد كلامی نیز بود، و این بار در طاق و رواق شعر حافظ، كه در كتابی با عنوان حافظ به روایت عباس كیارستمی (۶) ثبت شده است. عنوان این اثر اندكی گمراه كننده است، چرا كه این تصور را القامی كند كه این شاعر نیز، مانند چند تن ازشاعران دیگر زمانۀ خود – شاملو و ابتهاج، مثلا – ویراستی از دیوان حافظ فراهم آورده است، كه البته چنین نبود و نیست. از دغدغه های شاعری كیارستمی یكی هم این بوده است كه كنج و كنار شعر فارسی را در جست و جوی لحظات ناب مفهومی، كه می توان مغز سخن شاعر نامیدشان، بكاود و بیابد، برجسته كند، و به فارسی زبانان شعردوست زمانه خود بنمایاند. او در كتاب حافظ به روایت عباس كیارستمی این كندوكاو را آغازمی كند و در چند كتاب دیگر پی می گیرد، چنان كه این كار او را به اشاره هایی گذرا خواهیم دید. كتاب محتوای خود را، كه عبارت است از مصراع های منفرد غزلیات حافظ، در هجده فصل – از مقام «عشق و شباب» تا «مقام رضا» – عرضه می دارد، که به نظر می رسد سیری از جوانی تا پیرانه سری را نیز در برابر دید خواننده می گشاید. بر پیشانی كتاب، بلافاصله بعد از عناوین فصل ها، گفتاوردی می بینیم از شاعر سمبولیست فرانسوی Arthur Rimbaud (1891-1854) كه گویا گفته بوده است: “Il faut être absolument modern” ، «باید مطلقأ مدرن بود»، و می توان حدس زد كه در یكی دو قرن اخیر مدرن بودن و چون و چند آن آرمان بسیاری از شاعران فارسی زبان نیز بوده است.
البته در محتوای مدرن بودن چند و چون بسیار می توان كرد، به ویژه آن گاه که این آرمان را با وضع روانی و نفسانی دیرآمدگی و دیررسیده بودن كه در آغاز این نوشته آمده است، تركیب یا تلفیق كنیم نتیجه این می شود كه مفهوم مدرن بودن – و مطلقا مدرن بودن – برای شاعر فرانسوی زبانی مانند رمبو از آنچه هنرمندی مانند عباس كیارستمی و دیگر شاعران معاصر فارسی زبان و ایرانی تصور می توانند كرد متفاوت بوده باشد.
در هر صورت، به نظر می رسد كه این سفارش مؤكد قاطع، راهنمای عباس كیارستمی بوده است در عرضۀ تقطیر شعر حافظ و تقدیم آن به انسان فارسی زبان امروز. در صفحۀ بعدی کتاب، نامۀ كوتاهی آمده است از حافظ پژوه نام آور معاصر، بهاءالدین خرمشاهی به عباس كیارستمی، كه كم و بیش همین مفهوم یعنی چالش پیش رو را در عرضۀ روایتی بغایت موجز – و پس مدرن – از لب لباب و جان كلام حافظ به این صورت خلاصه می كند:
بندۀ حافظ پژوه دست كم دویست بار حافظ را خوانده ام ولی این بار و این جداسازی و فاصله گذاری و قاب گیری و برجسته سازی شما به نحوی بود كه بر عادت پنجاه سالۀ من و انسم- به همین مدت – با شعر حافظ غلبه كرد. شما خودتان هنرمند عكاس هم هستید و نمایشگاه عكس هایتان را دیده ام. زاویۀ دید خیلی مهم است و نورپردازی، شما در هر دو ماهرید. حرف بنده این است كه اگر از یك درخت از سه چشم انداز و با سه هجوم و سایه روشن، عكس بگیریم، حاصل كار سه چیز مختلف است. گویی سه عكس از سه درخت است. یا اگر یك عكس تكثیر شده را به پنج شكل متفاوت قاب بگیریم، پنج تصویر متفاوت القا می كند.
آن گاه خرمشاهی حافظ شناس به درستی كشف و به کار گیری توازن جدیدی را از میراث حافظ و تنوع حاصل از رفتاری متفاوت با مصراع ها یا ابیات حافظ را نیز بخشی از نگاه انسان مدرن به میراث حافظ می شمارد، چرا كه می افزاید: “حسن كار شما این است كه به قیمت برجسته سازی ابیات كمتر مشهور، كمتر از اشعار خیلی معروف و ضرب المثل شدۀ حافظ استفاده كرده اید. حاصل كار شما یک تنوع هنری مهم در كار و بار شعر و حافظ پژوهی است”. می توان در این گفتۀ استاد خرمشاهی تردیدكرد كه كار كیارستمی نوع دیگری از حافظ پژوهی است، اما در این تردیدی نیست، به گمان من، كه سخن او در اسلوب و شیوۀ كیارستمی در مدرن سازی شعر حافظ تیزبینانه و راهگشاست. كتاب حافظ به روایت عباس كیارستمی دربرگیرندۀ تعداد ۶۴۷ مصراع از حافظ است كه با مصراع «منم كه شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن» آغازمی شود و با مصراع «به روز واقعه تابوت ما ز سرو كنید» پایان می گیرد، و از این روزن، خواننده می تواند ادوار زندگی مردی را می توان پیش چشم آورد كه از «عشق و شباب» تا «مقام رضا» را شادوار و شاد خوار زیسته است.
منزلگاه بعدی در سیر و سلوك كیارستمی در میراث شعر فارسی كتاب سعدی از دست خویشتن فریاد(۷) است كه همچنان كه از عنوان آن برمی آید، گردش یا پرسه زدنی است در شعر سعدی و به عنوان مقدمه بیتی از آن شاعر پرسخن بر پیشانی كتاب نقش بسته كه قاعدتأ می بایست كلید خوانشی جدید از كار او باشد: «به مقتضای زمان اقتصار كن سعدی / كه آنچه غایت جهد تو بود كوشیدی.» عبارت «مقتضای زمان» و مفهوم «اقتصار» در واقع شكل تقطیر شدۀ چالشی است كه سعدی در این غزل برخود می نهد، و در خوانشی دیگر انگار این كیارستمی است كه، چشمی در چشم سعدی و چشمی در چشم اقتضائات زمانۀ خویش، در مقام یكی از مسئولیت های شاعران امروز زبان فارسی به آنان گوشزد می كند.
آنچه چیدمان کتاب سعدی از دست خویشتن فریاد را از سلف خود حافظ به روایت عباس كیارستمی متمایز می كند، نوعی بی نظمی است كه دربرابر نظم محسوس و ملموس كتاب پیشین صف آرایی می كند، تو گویی نظم و ترتیب مضمونی و مفهومی بخشیدن به حدود پانصد غزل، كه تمامی كار حافظ است، آنگاه كه به كار تقسیم بندی انبوه آثار وسیع و متنوع سعدی می رسد، ناگزیر به نظمی در آشفتگی بدل می شود كه هر پژوهنده ای را دچار سرگیجه می كند. به گفتۀ ناشر قدیمی مجموعۀ آثار شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، به تدوین محمدعلی فروغی، «این آشفتگی كه حتی سی تا چهل سال پس از فوت سعدی در دیوان او راه یافته است، نشان دهندۀ آن است كه هر جامع دیوان به میل و خواست خود ترتیب و توالی خاصی برای دیوان درنظر می گرفته و مهمتر این كه در تقسیم غزلیات سعدی به ملمعات، ترجیعات، طیبات، بدایع و غیره اختلاف بیش ازآن است كه بتوان به قول فروغی نوع هر غزل را به قطع تعیین كرد» (۸). در برابر این آشفتگی و بی نظمی، آنچه در كتاب سعدی از دست خویشتن فریاد می بینیم، گزینش تنی تنها از سعدی خوانان روزگار ماست كه می رود تا این همه را به «مقتضای زمان» در كتابی به حجم در حدود ششصد و بیست مصراع یا بیت فروكاهد، و این كار، آشكارا، از توان هنرمندی كه تنها برخوردی گهگاهی با سعدی داشته بیرون است. اجازه بدهید بحث در این كتاب را از منظر واپسین بیت مندرج در كتاب به پایان بریم:
به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقی
به صد دفترنشاید گفت حسب الحال مشتاقی
هر گاه دو كتاب حافظ به روایت عباس كیارستمی و سعدی از دست خویشتن فریاد را با هم و در پرتو مفهومی كه در ابتدای این مقاله آوردم، یعنی دیرآمدگی یا دیررسیدگی، بكاویم و موضوع تحلیلی تاریخی قراردهیم، نخست به این حقیقت برمی خوریم كه در این گونه دیرآمدگی هم «خاطره» و هم «خلاقیت» نه تنها در سطح فردی بلكه در سطح تاریخی نیز عمل می كند. روانشاد شاهرخ مسكوب، شاهنامه را خاطرۀ تاریخی اقوام ایرانی، یا به تعبیری «عجمان» می داند، و پویایی شگرف آن را در درازنای تاریخ، من نیز بررسی كرده ام كه در چند سخنرانی و نیز در مقاله ای در یكی از شماره های پیشین نشریۀ آرمان به چاپ رسیده است (۸). خاطرۀ تاریخی شاعران فارسی زبان قرن های بیستم و بیست و یكم به گونه ای لزوم تقطیر میراث عظیم شعر فارسی و شاعرانی اعم از ایرانی، افغانی و آسیای میانه ای و نیز در دوران های پیشین به شاعران فارسی زبان هند (یعنی هندی و پاكستانی قرن های نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم) و نیز جای جای امپراتوری عثمانی، از تركیۀ امروز گرفته تا بوزنیا و كروساوو را می توان پی گرفت؛ هرچند این مهم همچنان انجام نیافته باقی مانده است. در بعد دیگری، این خاطرۀ تاریخی به وضع روانی ویژه ای به شاعران فارسی زبان امروز نیز به میراث رسیده است و این همه نوع خلاقیت ایشان را در سایۀ بیم و امیدهای دیگری زیر تأثیر خود گرفته است. مفهوم زیبایی شناختی دیرآمدگی نوعی احساس در محاق افتاده بودن و سنجیده شدن با معیارها و متغیرهای مربوط به زمان های قدیم و وضعیت های قدمایی را هم به ذهن شاعر امروزین راه می دهد.
هرولد بلوم Harold Bloom در سال ۱۹۷۳ رابطه ای از این نوع را در كتابی مهم با عنوانThe Anxiety of Influence یا (دلهرۀ نفوذ( تحلیل كرده است. او این پدیده یا عارضه را به ویژه در شاعرانی كه درپی عصر روشنگری چشم به جهان گشودند به گونه ای گسترده تر و ژرف تر می بیند، و هنگامی كه این پدیده توسط فروید و یونگ، و بیشتر در روان تمامی افراد انسان بررسی می شود تا در شعر شاعران، صورت های پیچیده تر و گسترده تری به خود می گیرد. تجلی مشخص دلهرۀ نفوذ در شعر كیارستمی، از سویی شكل رودررویی و رقابت با گذشتگان یا حتی معاصران صاحب نام و نفوذ را به خود می گیرد، و از سوی دیگر، و در ساحتی گسترده تر، به بازخوانی و بازاندیشی میراث گذشتگان می انجامد، و این هر دو را در كار شاعری عباس كیارستمی نمایان می توان دید. طرفه این كه درگیری ذهنی و تركیب رفاقت و رقابت كیارستمی را با شاعران كم و بیش همزمان خود، همچون فروغ فرخزاد و سهراب سپهری در عناوین بعضی از بهترین فیلم های او، همچون «خانۀ دوست كجاست» یا «باد ما را خواهد برد» می بینیم، كه اشاراتی مستقیم و بی واسطه است، حال آنكه همین درگیری با نیاكانی همچون سعدی یا حافظ به شكل تقطیر تصویری موجود در آثار آنان به ویژه در گونۀ غزل یا شعر غنایی تجلی می كند، كه نمونه های معدودی از آن را در بالا آوردیم. موارد دیگر رقابت و رفاقت با معاصران، یا دست كم شاعران نسل پیشین را در اشعاری همچون «در كنار رودخانه» نیما یا «قاصدک» اخوان می توان دید كه شاید نظیره های آن را در شعر كلاسیك فارسی بیش از همه در سنت شعری «جواب» می توان یافت (۱۰).
منزلگاه بعدی در سیر و سلوك در كار شاعری عباس كیارستمی كتابی است در دو جلد با عنوان آتش در باد: جزئی از كلیات شمس (۱۱). در این كتاب، كه به محمدرضا شفیعی كدكنی تقدیم شده، كیارستمی را می بینیم در ادامۀ دو اثر پیشین، یعنی در جست و جوی شعر كهن فارسی در پی – و در پی گیری – مفهوم یا مفاهیم نو و نوین و شیوه های نوآوری در آنچه كه شاید در چشم بیشتر خوانندگان امروزین و در نگاه نخست،
سنتی همیشه همان و لایتغیر جلوه كند. شعری كه در این كتاب «به عنوان مقدمه» انتخاب شده این است:
طبع چیزی نو به نو
خواهد همی
چیز نو، نوراه رو
خواهد همی
بیت بالا مطلع غزل كوتاهی است كه طی آن راوی نصیحت پرداز سالكان مسلك زمان را به طی طریقی هدفمند فرا می خواند تا آنجا كه در بیت مقطع می گوید:
رو به سر چون سیل، تا بحر حیات
جوی كن، کان آب گو خواهد همی (۱۲)
كه درآن، نهایت این سیر، رهرو پیگیر را به كندن جوی آب دعوت می كند چرا که آب بحر حیات یا در واژگانی امروزی تر «دریای زندگی»، گودالی را می طلبد که بتواند در آن پای گیرد. آنچه شاعر امروز از این همه می طلبد همانا نسبت میان طبع آدمی است، كه دم به دم چیزی نو می خواهد و او را به تكاپو وامی دارد تا مقصدی، كه شاید هرگز در دسترس و در اختیار او نخواهد بود، همان قصۀ راه و مقصد كه در شعر كهن فارسی، به ویژه در شعر انفسی سنت عرفان، پرونده ای بس قطور دارد.
جلد اول از این كتاب دو جلدی ۵۵۳ صفحه شماره گذاری شده دارد و در جلد دوم، كه ظاهرا باید ادامۀ جلد اول باشد، شماره گذاری صفحات کتاب از شمارۀ ۵۶۶ شروع می شود و در صفحه ۱۱۰۵ با مصراع «شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید» به پایان می رسد. در پشت جلد مجلد دوم این اثر نیز بیت معروفی درج شده كه كل كتاب قاعدتأ باید با مفهوم مندرج در آن كه ازنظر محتوا مفاخره ای آشكار است و به شكلی نو آورانه در فضای پشت جلد كتاب نقش بسته، به پایان برسد:
دلبری و بیدلی
اسرار ماست
كار كار ماست
چون او یار ماست
نوبت كهنه فروشان
درگذشت
نوفروشانیم و
این بازار ماست
در این تردیدی نیست كه به عنوان «جزئی از كلیات شمس» كتاب دو جلدی آتش در باد حاوی گزینشی نوخواهانه و نوآورانه از دیوان كبیر مولوی است، اما اگر سخن در این باشد كه این گزینش بر كدام مبنا و محتوای زیبایی شناختی یا غلظت شعریت در این كتاب بر چگونه اساسی است، باید اذعان كنیم كه كتاب راهگشا و راهنمای جست و جوی ما در این امر نخواهد بود.
مجموعۀ بعدی شعری كه كیارستمی در آن شعر شاعری را تقطیر كرده عرضه می کند کتابی است با عنوان آب: گزیده نگری اشعار نیما (۱۳)، كه در آن واژۀ گزیدۀ نگری معنا و مفهوم دقیقی ندارد. این كتاب كه در سال ۱۳۸۹ به چاپ رسیده ظاهرأ براساس گفتۀ مشهور نیما بدین مضمون كه، «من به رودخانه شبیه هستم كه از هر كجای آن لازم باشد می توان آب برداشت» تدوین شده، و در آن گاه تک سطری و گاه فرازی در برگیرندۀ دو یا سه سطر شعر از نیما درج شده است. این كتاب به سیروس طاهباز، پژوهشگری كه عمر خود را در كار گردآوری اشعار و آثار نیما گذراند، تقدیم شده است. این كتاب هم مانند دو كتاب پیشین «به عنوان مقدمه» ای دارد، و آن این است:
گر بپوشیدم از هزار یكی
در هزارت مباد هیچ شكی
ور در اندام قصه ام نه درست
قصه حرف است نكته باید جست
شب عاشقان بی دل (۱۴) عنوان كتاب دیگری است كه در آن مفهوم «شب در اشعار شاعران كهن پارسی» مورد توجه تدوین كننده قرارگرفته و در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسیده و تنها اثر از این نوع است كه مفهوم شب را در شعر بیش از صد شاعر از شاعران قدیم فارسی زبان كه در آنها واژۀ شب جایی و نقشی دارد، آورده است. بیت معروف حافظ «شب تاریك و بیم موج و گردابی چنین حایل/ كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها» به عنوان مقدمه بر تارك این کتاب می درخشد.
و سرانجام به كتابی می رسیم كه در سال ۱۳۸۹ به چاپ رسیده با عنوان باد و برگ، كه در صفحه نخست آن دو عبارت «باد اززبان برگ / برگ از زبان باد» نیز به چشم می خورد، چنان كه گویی این عبارت می تواند عنوان فرعی كتاب باشد (۱۵). این كتاب ازنظر اندازه كوچكترین كتاب از كتاب های عباس كیارستمی است، كه همه جز گرگی در كمین، خارج از اندازه های معمولی هستند. بخش «به عنوان مقدمه» این كتاب این شعر است:
از ستم روزگار
پناه بر شمر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشكار
پناه بر شعر
كه در خود می تواند مقام والای شعر را در كهكشان هنرهای فارسی زبانان بنمایاند. این كتاب شامل ۳۶۴ صفحه است كه در هر صفحه شعری واحد درج شده است.
هرگاه بخواهیم در نقدی عمودی پنج كتابی را كه در آن عباس كیا رستمی در كسوت گزینشگر شعر فارسی پا بر عرصه می گذارد، یعنی حافظ به روایت عباس كیارستمی، سعدی از دست خویشتن فریاد، آتش در باد: جزیی از كلیات شمس، آب: گزیده فكری اشعار نیما، و شب عاشقان بی دل: شب در اشعار شاعران كهن پارسی را از نظر بگذرانیم، شاید باید گفت از این فاصلۀ زمانی اندك نمی توان به رگه های درخشانی در كار كاوش های او در آثار گذشتگان دست یافت، این قدر هست كه شاعر، ژرفای جست وجوگری خود را در آثار پیشینیان به سامانی رسانده و زیر نگاه خوانندگان شعر فارسی قرار داده است، و در لزوم این گونه غواصی ها در دریای بیكران شعر فارسی كمترین تردیدی نمی توان داشت. سخن در این است، اما، که آیا آنچه سرانجام فراچنگ می آید بیشتر به نوع نگرش كاوشگر بستگی پیدامی كند تا دستیابی به ارزش هایی اعتبار یافته یا اعتبارهايی تثبیت شده در كاوشگری ها و غواصی های بسیار. در نهایت امر می توان گفت عباس كیارستمی، خواه در مقام هنرمندی ابداع گر و خلاق، خواه در مقام دمساز مشتاقی در كار شاعری، در این مجموعه كارهایی از خود به یادگار گذاشته كه حتی در فقدان حضور جسمانی او نیز می توان در معنای كار او چند و چون روا داشت.
در ماه ژوییۀ سال ۲۰۱۴ در شهر كوچك لودو Lodeve در فرانسه جشنوارۀ بزرگی برگزار شد با عنوان voix de la méditerranée (آواهای مدیترانه) (۱۶). در این جشنواره از عباس كیارستمی دعوت شده بود تا دربارۀ شعر و فیلم سازی خود سخن بگوید و من هم دعوت شده بودم تا دربارۀ تاریخ شعر فارسی سخنی بگویم. خانم معصومه لاهیجی نیز كار ترجمۀ سخنان كیارستمی و مرا به زبان فرانسوی برعهده گرفته بود كه به خوبی از عهدۀ كار برآمد. برای من این جشنواره موقعیت دیگری بود، سال ها پس از جشنوارۀ لندن، تا دیداری با این دوست خوب و هنرمند بزرگ تازه كنم، و درمحیطی كه به راستی تلفیقی از فرهنگ های اروپا و خاورمیانه بود دربارۀ ادبیات فارسی و هنرهای ایرانی، سخنانی با حاضران و علاقه مندان در میان گذارم.
خاطرۀ پنج روز نشست و برخاست نزدیك از بام تا شام با چنین دوستی از زیباترین غنائمی بود كه در مقام یك كارشناس ادب فارسی نصیب من می شده است و هنوز به یاد دارم كه در روز پایانی جشنواره، آنگاه كه ازعباس كیارستمی خداحافظی می كردم، امید دیداری مشابه، شاید در همان شهر زیبای ساحل مدیترانه در سال بعد برایم دلگرم كننده و نشاط آور می نمود. متاسفانه آن آرزو هرگز برآورده نشد، و كیارستمی به گونه ای نامنتظر از میان ما رخت بربست. در یک سال و نیمی كه از درگذشت این دوست خوب، این هنرمند گرانقدر، و این همراه بی مانند می گذرد بارها یاد خوش دوستی اش را در دل و جان خود زنده كرده از سرچشمۀ هنرهایش سیراب شده ام. تا هستم یادش در من زنده خواهدبود.
در روزهای نخست پس از درگذشتش یكی از سروده هایش را كه در فضای مجازی بارها به گردش در آمده بود، دیدم:
وقتی آمد آمد
وقتی بود بود
وقتی رفت بود.
و من با تغییر تک واژه ای در پایان سرودۀ او، نجوا كردم:
وقتی آمد آمد
وقتی بود بود
وقتی رفت هست.
پانویس ها:
۱- عباس كیارستمی، همراه با باد: مجموعه سروده های عباس كیارستمی، تهران، نشر هنر ایران، ۱۳۷۸.
2- Abbas Kiarostami, Walking with the Wind: Poems by Abbas Kiarostami, tr. Ahmad Karimi Hakkak and Michael Beard, (Bilingual Edition), Harvard Archive, 2001.
۳- شكل ساده تر این آرزو را در شعر «پرنده آه فقط یك پرنده بود» فروغ فرخزاد نیز می توان دید. نک: فروغ فرخزاد، تولدی دیگر، چاپ سوم، تهران، انتشارات مروارید ص. .۱۴۷-۱۴۶
۴- عباس كیارستمی، گرگی در كمین، با عنوان انگلیسی A Wolf Lying in Wait،ترجمه كریم امامی و مایكل بیرد، تهران: سخن، ۱۳۸۴،ص. ۱۳.
۵- پیشگفته، ص. ۱۱.
۶- عباس كیارستمی، حافظ به روایت عباس كیارستمی، تهران، نشر فرزان،۱۳۸۵.
۷- عباس كیارستمی، سعدی از دست خویشتن فریاد، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۶.
۸- شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، مجموعه آثار شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی، تدوین و تصحیح محمد علی فروغی، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۶۳، ص یازده.
۹- احمد كریمی حكاك، «شاهنامه در درازنای سده ها: سرگذشت یك شاهكار»، آرمان، ۲۰۱۶.
۱۰- برای تحلیل بیشتر این موضوع نگاه کنید به:
Ahmad Karimi-Hakkak, “Artistic Creativity and the Art of Subterfuge,” Introductory Essay Contributed to an Art Exhibit Catalogue at the Aga Khan Museum, titled Rebel, Jester, Mystic, Poet, Toronto, Canada, 2017.
۱۱- عباس كیارستمی، آتش در باد: جزئی از كلیات شمس در دو جلد، تهران: چاپ و نشر نظر ۱۳۹۰ .
۱۲- مولانا جلال الدین محمد بلخی، دیوان كامل شمس تبریزی، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۵، جلد دوم، ص۶۴۲.
۱۳- عباس كیارستمی، آب: گزیدۀ نگری اشعار نیما، تهران: چاپ و نشرنظر، ۱۳۸۹.
۱۴- عباس كیارستمی، شب عاشقان بی دل: شب در اشعار شاعران كهن پارسی، تهران: چاپ و نشر نظر، ۱۳۹۲.
۱۵- عباس كیارستمی، باد و برگ، برگ از زبان باد، تهران: چاپ و نشر نظر، ۱۳۸۹.
۱۶- گزیده ای از برنامه های این فستیوال را كه در آن عباس كیارستمی و من سخن گفتیم در سامانه های زیر می توان دید:
http://www.youtube.com/watch?v=st8eswtzl8
voix de la méditerranée, vendredi 18, jullet 2014